مرسی از این که اینقدر خوب راهنمایی میکنی .
ولی میدونی چیه .....خیلی دوس دارم با همسرم صحبت کنم ولی میترسم فکرش مشغوول بشه .اون مشغله کاریش خیلی زیاده و شبا که میاد خونه بیحال میفته .بیشتر ترسم از اینکه نگران و ناراحت شه .با این که من تو صحبت کردنام خیلی محتاطم وهمیشه اروم و با مهربونی حرف میزنم ولی میترسم ذهنش درگیر شه .....
نمیدونم شاید واسه اینکه اون خیلی رو خانوادش حساسه و جلو خودم به ی نفر گفت اگه داداشم بیاد خونم 2 ماهم که بمونه من وظیفمه که تامینش کنم .
شاید من زیادی ترسو ام در این مورد .ولی اون روز که بهش گفتم فقط ی شب تنها باشیم بدون هیچ ناراحتی قبول کرد (البته خیلی عذر میخوام خودش خیییییییییییییییییییییلی نیاز داشت
)
نمیدونم کی باهاش حرف بزنم .باید بذارم اخر هفته تا سرشم خلوت باشه.واسم دعا کنید .
از ی طرف هم من خانواده تعصبی دارم و اگه بفهمن من با برادر شوهرم تو خونه تنهام خون بپا میشه